معنی نطفه شوم

حل جدول

نطفه شوم

فیلمی از کریم آتشی


از بازیگران فیلم نطفه شوم

جمشید هاشم‌پور

سام درخشانی

سیامک اطلسی

محمد کاسبی

لغت نامه دهخدا

نطفه

نطفه. [ن ُ ف َ / ف ِ] (از ع، اِ) نُطفَه. آب مرد. آب پشت. آب که بچه از آن بود. منی. بیظ. آب. آب نشاط. (یادداشت مؤلف). نیز رجوع به نطفه شود:
ورا خوانند نطفه اهل معنی
که پالوده از آن خون است یعنی.
ناصرخسرو.
اندر مشیمه ٔ عدم از نطفه ٔ وجود
هر دو مصوِّرند ولی نامصوِّرند.
ناصرخسرو.
و آدمی از آن لحظه که در رحم نطفه گردد تا آخر عمر یک لحظه از آفت نرهد. (کلیله و دمنه).
خدای داند هستی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کاب نطفه براند.
خاقانی.
به دوستی که حرام است بعد از اوصحبت
که هیچ نطفه چنو آدمی نخواهد بود.
سعدی.
فراموشت نکرد ایزد در آن حال
که بودی نطفه ٔ مدفون و مدهوش.
سعدی.
دهد نطفه را صورتی چون پری
که کرده ست بر آب صورتگری.
سعدی.
- نطفه افکندن:
امر تو نطفه افکند بهر سه نوع تا کند
هفت محیط دایگی چار بسیط مادری.
خاقانی.
- نطفه بستن:
بغیر خطبه ٔ تزویج عقد بندگیت
درون بطن صدف نطفه ٔ سحاب نبست.
واله هروی (از آنندراج).
- نطفه ستادن و نطفه ستدن، بار گرفتن. باردار شدن. آبستن شدن:
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان.
خاقانی.


شوم

شوم. (از ع، ص) ناخجسته. نامبارک. نحس. بفال بد. بداغور. بدبخت. نامیمون. میشوم. مشئوم. بدیمن. ناهمایون. نافرخنده. (یادداشت مؤلف):
آه از این جور بد زمانه ٔ شوم
همه شادی او غمان آمیغ.
رودکی.
چون کلاژه همه دزدند و رباینده چو خاد
شوم چون بوم و بدآغال چو دمنه همه سال.
معروفی.
همه باژها بازگیرم دگر
ببرم ترا از تن شوم سر.
فردوسی.
بدو گفت کای مرد بدبخت شوم
ز کار تو ویران شد آباد بوم.
فردوسی.
نگه کن که دانای پیشین چه گفت
که کس را مباد اختر شوم جفت.
فردوسی.
گر شوم بودتی به غلامی بنزد خویش
با ریش شومتر به بر ما هرآینه.
عسجدی.
و این ترک ابله این چربک بخورد و ندانست که کفران شوم باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 250).
اگر دست شومش بماند دراز
به پیش تو کار دراز آورد.
ابوالفضل جمحی.
شوم است مرغ وام مر او را مگیر صید
بی شام خفته بهتر کز وام خورده شام.
ناصرخسرو.
نیست سر پرفساد ناصبی شوم
ازدر این شعر بل سزای فسار است.
ناصرخسرو.
بازِ همایون چو جغدگشت خِری
جغدک شوم و خِری همایون شد.
ناصرخسرو.
اندر دلش از بغض ائمه شجری است
چه شوم ثمر خواهد از آن شوم شجر ماند.
سوزنی.
من آن نگویم اگر کس برغم من گوید
زهی سپاه بنفرین خهی طلیعه ٔ شوم.
سوزنی.
به خشک میوه تو عیدمرا مبارک کن
که عید بر عدوت چون وعید خواهم شوم.
سوزنی.
تو آن مشنو که مرغ شوم خواهد جای ویران را
گرت کنج دل آباد است سوی گنج ویران شو.
خاقانی.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.
خاقانی.
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است.
خاقانی.
جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در.
نظامی.
|| به مجاز، مغلوب و منحوس:
چو آگاه شد قیصرآن شاه روم
که فرخ شد آن شاه [گشتاسب] و ارجاسب شوم.
دقیقی.
|| (اِمص) بدفالی. (غیاث اللغات) (آنندراج). و رجوع به شؤم شود.

شوم. (ع ص، اِ) ج ِاَشْیَم و شَیْماء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).

واژه پیشنهادی

فرهنگ معین

نطفه

آب پاک و صاف، منی، یاخته تشکیل شده از ترکیب یک جفت گانه وبه طور کلی موجود در حال پیدایش از چنین یاخته ای. [خوانش: (نُ فِ) [ع. نطفه] (اِ.)]

مترادف و متضاد زبان فارسی

نطفه

اسپرم، اسپرماتوزوئید، تخم، تخمه، منی

فارسی به عربی

نطفه

منی

فرهنگ فارسی هوشیار

پر نطفه

پر زه (زه نطفه) (صفت) دارای نطفه بسیار.


نطفه

آب پشت در رحم، آن آب که بچه از آن بوجود میاید، آب صافی و روشن

فرهنگ عمید

نطفه

(زیست‌شناسی) سلول‌های‌ حامل ویژگی‌های والد نر، اسپرم،
آب مرد یا زن،

معادل ابجد

نطفه شوم

490

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری